باز من ماندم و یک دل که گرفتار شماست
گویی اندیشه ی من عرصه ی تکرار شماست
کاش تا در افق آبی دریای نگاه
گم شود مرغ اسیری که گرفتار شماست
بی خبر مانده ای از غربت آواره ی خویش
گر چه همسایه ی دیوار به دیوار شماست
بگذر از کوچه پس کوچه ی خاموش دلم
دل من منتظر لحظه ی دیدار شماست
اگر از یاد نگاه تو شبم لبریز است
همه اش زیر سر دیده ی بیمار شماست
همدمی هیچ ندارد دل این مرد غریب
جز خداوند بزرگی که نگهدار شماست....
نظرات شما عزیزان:
نوشته شده در 30 مرداد 1389برچسب:, ساعت 23:34 توسط Fah| نظر بدهيد
|